آرزوهاي من
چیزایی که خودم دوست دارم
درباره وبلاگ


خودم تنها تنهاتر از خودم دلم.......

پيوندها
http://tehsub.ir/subtitles/searchbytitle?query=love&l=
عاشقان بی دل
سراب محبت
دختر عاشق
منم عاشق بودم
همه جوره
دخترک
یارهمیشگی
mitra jun
وبلاگ باحال
کلبه کوچک
ترنم
دنیای مجازی من
دلنوشته های یک
فارس گرافیک
بدو دانلود
غریبه
آنتی شیطان
تقدیم به بهترینم
الهی یه آب خوش از گلوش.....
پایان نقطه چینها
يادداشت هاي پراكنده
سايت سرسبز
نوشته هاي يك دختر تنها
ایران من
عاشق لیلی تبریزی
خط خطی
دلنوشته های ما با هم
عاشقانه
اینجا همه چی درهمه
شورعشق
بارسلونا
دوستدار زيست شناسي
لوكس بلاگر
دانستنیها
ミღ♥㋡★•ミ♀Dark Angel From Hell♀ミღ♥㋡★•ミ
عاشق
باحال
امیر علی
کلاه خاکی
مسخ
خط مقدم
ساخت لوگو به صورت رایگان
امين
rapsharghmusic
Jast Ladys
آشنای امروز
بهترین موزیک روز
گروه آتش
مریم جون
bia4sms
arezoo
حانيه
شور عشق
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه
همسریابی
درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آرزوهای من و آدرس zendegikuchak.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:







Alternative content


چت روم
آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 9:3 :: نويسنده : آرزو زمانی

محمدرضا شجریان با انتشار پيامي درگذشت حسن كسائي را تسليت گفت. به گزارش روابط عمومی شرکت فرهنگی هنری دل آواز مجمدرضا شجریان در این پیام آورده است:

 

خداوندگار نی و  موسیقی ، آن نابغه ی دورانها و یگانه ی  تاریخ هنر ، استاد حسن کسایی در ناباوری دوستان و دلباختگان هنرش  چه دردناک از میان مان رفت و آتشی به دلها مان زد . جای آن بزرگمرد هنر برای همیشه خالی خواهد بود.

به همسر وفادار و فرزندان داغ پدر دیده اش صدها درود میفرستم ، باشد من و خاندانم را ، همراه همکاران و دیگر هنرمندان و ارادتمندان هنرش در غم خود شریک بدانند.  


با ارادت و احترام
محمد رضا شجریان                    
خرداد 1391

 
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 8:58 :: نويسنده : آرزو زمانی

دلم یه "آغـــــوش" بـــــاز میخواد
یه "آغـــــوش" کــه بــرای خـــــود خــودم بـــاشه...
یــه "آغــــوش" بــــی هــیــچ -تــمــنــایــی...

"آغــــــوشی" پــر از محــبـــت...

 
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : آرزو زمانی

ین داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.

این قدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!! خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صداراه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره. تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.

وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفر خیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود.

 
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 9:10 :: نويسنده : آرزو زمانی

شــــاید یــــک روزی . . .

یــــک جــــــــایی . . .

بــــی تفــــاوت از کنــــار مــــن بگــــذری

و

بگــــویــــی . . .

ایــــن غــــریبه چــــقدر شــــبیه خاطــــراتم بــــود . . .

 
پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : آرزو زمانی

دســت کشــیدم

از

خودَم

از

تــو

از

همه ی دنیا

وقتی...

اولین سیگارَم را ناشیانه تا انتها کشیـــدَم ...

 
پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 18:28 :: نويسنده : آرزو زمانی

نگـــذار هرکسی از راه رســـید
با ســاز دلـت
تمـــــــرین نوازندگــــــی کند ...

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 11:28 :: نويسنده : آرزو زمانی

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : آرزو زمانی

چی شد که سیگاری شدی ؟

- یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم .

+ چی شد که ترک کردی؟

-یه شب بارون میومد… دیگه تنها نبودم...

+ چی شد معتاد شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟

...-. یه شب بارون میومد… دوباره تنها شدم

+ چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟

- یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم… تو خیابون دیدمش… اون تنها نبود

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : آرزو زمانی

یادش که خوش نبود اما تنهایی اینطوری با من میکرد:

خودت می دانی که کسی را ندارم که با او درددل های خود را بگویم

کسی که حرفهای وجودم را بشنود حتی خودم نیز در این لحظات محرم اسرارم نیست

پس ناچارم چون همیشه گرچه گهگاه . گرچه ناپاک و سربه زیر و خفیف. خسته از لذتهای

سخیف و جثه ای ضعیف به چون تو محرمی ستار و رحمان رو کنم.

نمی خواهم همه ی گناهانم را ببخشی همین که برای چون منی هنوز گوش شنوایی

آن هم بعد از این همه جولان جاهلانه سنگ صبور کافیست

خدایا خودت می دانی که به جز درگاهت جای دیگری ضجه ام را کسی ندیده ولی

اینجا ضجه که سهل است پوزه بر خاک میمالم ..
 

 
سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 10:36 :: نويسنده : آرزو زمانی

تصويري از پسر 10 ساله اي كه عكس زمان جنيني اش دنيا را تكان داد

 
شايد شما با اين عكس آشنا باشيد . اين عكس در ۱۹ آگوست سال ۱۹۹۹ توسط مايكل كلنسى عكاس مجله يو.اس تودي گرفته شده است .
 
 
 
جنيني كه در اين عكس دست جراح را در دست خود گرفته جنيني است كه دچار بيماري مادرزادي اسپاينا بيفيدا ( spina bifida )  (بيرون زدگي نخاع به علت بسته‌نشدن كانال نخاعي ) بوده است . در صورتي كه حاملگي و رشد جنين به همين شكل ادامه مي يافت در ماه هاي آتي احتمال مرگ و يا فلج جنين بسياربالا بود  و براي اولين بار در تاريخ پزشكي قرار شد اين جنين در هفته ۲۱ بارداري در داخل رحم مادر توسط جراح تحت عمل قرار گيرد .
نام اين كودك ساموئل ( Samuel Armas ) و نام جراح دكتر جوزف برونر  ( Dr. Joseph Bruner ) است . اين عمل در يك مركز پزشكي دانشگاهي ( Nashville’s Vanderbuilt University Medical Center ) انجام شد.
 
 
اين عكس بارها در اينترنت انتشار يافت بدون آنكه داستان واقعي آن در جايي ذكر گردد و هر چه انتشار يافت بيشتر به افسانه و تخيلات گويندگان آن ارتباط داشت .
 
 
بعد از عمل  ، اين جنين ( ساموئل فعلي ) دست خود را از داخل رحم خارج كرد و انگشت جراح را در دست گرفت و با قدرت فشرد به شكلي كه دكتر برونر در تن خود ارتعاش و مورموري را احساس كرد . در اين لحظه عكاس يو.اس.تودي كه براي ثبت تاريخ اولين جراحي داخل رحم در محل حاضر بود تصويري را شكار كرد كه افكار عمومي جهان را تحت تاثير قرار داد.
 
 
 
 
عكاس مي گويد من در كناري ايستاده بودم و به رحم مادر نگاه مي كردم ناگهان لرزش رحم را ديدم و خواستم از آن عكس بگيرم كه ناگهان يك دست از داخل آن خارج شد و دست جراح را فشرد . من عكس خود را گرفته بودم  و اين داستان آنقدر سريع بود كه پرستار پشت سر من فرياد كشيد وآي چه اتفاقي افتاده است .
 
 
اين عكس به سرعت در فاكس نيوز و سراسر جهان ارتباطات انتشار يافت .
 
 
هيچكس ، هرگز نخواهد فهميد كه اين يك اتفاق بود و يا يك تشكر واقعي .
 
 
 
 
اين پسر 10 ساله همان جنيني است كه از جراحش تشكر كرد